در دلنوشته شهید قاسم سلیمانی آمده است: «ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا؛ دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافت عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام، چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟ سارُق، چارُقم پراست از امید به تو و فضل و کرم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت در آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک برحسین(ع) فاطمه (س) است؛ گوهر اشک بر اهل بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
خداوندا در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه چیزی دارند و نه قدرت دفاع دارند. اما در دستانم چیزی را ذخیره کردم که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذراندم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
خداوندا پاهایم سست است. رمق ندارد. جرات عبور از پلی که از جهنم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
من این پاها را در حَرَمت گذاردهام، دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیاءت در بین الحرمین حسین (ع) و عباست (ع) آنها را برهنه دواندهام و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم، امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.»
خداوندا! سر من، عقل من، لب من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید بهسر میبرند؛ یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!